Pluvia

pluvia در زبان لاتین یعنی باران

۱۴ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

24.

یک مبل راحتى ، تک نفره و بزرگ جلوى شومینه است. از این مبل ها که مینشینى رویشان و عقب و جلو میشوى. مدلِ مبل هاى جویى و چندلر!
 میتوانى گلوله شوى توى مبل و جاپایى هایش را بیاورى بالا و حس کنى درست در دنج ترین قسمت کامفورت زونِ اختصاصى ات نشسته اى! لیوان چایت را بگذارى روى سنگِ داغِ کنار شومینه. و پاهاى یخ کرده ات را. و غرق دنیاى خودت شوى.
زمستان ها و پاییز ، اینجا مخصوص من است. صبح هاى نزدیکِ طلوع که درس میخوانم ، عصرهاى تنهایى که براى دلم کتاب میخوانم و حتى نصفه شب هایى که در تاریکى و بیصدا ، ناراحتى ها و فریاد ها و سکوت هایم از چشم هایم چکه میکنند..

هیچ کس از افراد خانواده نمیداند که این جا و این وقت ها مخصوص منند. هیچ کدامشان تابحال ندیده اند لحظه هایى را که اینجا نشسته ام و هر ثانیه ى آن را مزه مزه کرده ام زیر زبانم. خیلى دقیق و وسواسى.. حتى از یک صدمِ ثانیه ى آن هم غافل نمیشوم!  همه اش مال خودم است ، این لحظه هایى که خالص ترین شکلِ "من" بدون مزاحمت کسى میتواند نفس بکشد ، کتاب بخواند ، گریه کند.. همه اش مال من است و بس.. و هیچ وقت به هیچ احدى نشانشان نخواهم داد..



+ من کتابى نوشتن دوست دارم اما مثلِ یک آماتورِ حسابى به شدت بدقواره مینویسمش. سخته خب! 



۲۷ دی ۹۴ ، ۱۳:۱۵ ۲ نظر

23.

دنیاى بدون always ِ آلن ریکمن؟!..



۲۵ دی ۹۴ ، ۱۳:۲۳

22.

و هنوز روزِ بعد از دوشنبه ، سه شنبه ست. خورشید طلوع میکنه ، تاکسیا مسافر سوار میکنن ، مغازه ها باز میکنن ، ملت آهنگ میسازن ، داستان مینویسن ، معشوقشونُ میبوسن ، تو روزمرگى غرق میشن ، گریه میکنن ، میخندن ، روابط دیپلماتیک قطع میکنن ، جُک میسازن در موردش..


حتى براى یه ثانیه ام چرخ دنیا کُند نشد..

۲۲ دی ۹۴ ، ۱۲:۱۶

21.


۲۱ دی ۹۴ ، ۱۳:۱۹

یک عدد آنمىِ خالص

مامانم به درجه اى از آمادگى رسیده که تا میبینه لبام صورتى کمرنگِ مایل به سفید شده ن درجا خفتم میکنه و سرم وصل میکنه به رگِ بدبختِ آبکش شده م!

منو ببخش که رگِ من شدى. وقت خلقت باید مقاومت میکردى!


یعنى میتونستم کلکسیون متنوع و ارزشمندى از بیلبیلکاى سُرُم جمع آورى کنم و با چشماى اشک آلود به خلق خدا عرضه کنم!



* آنمى ینى کم خونى. خوش تلفظم هست میتونین بزارین اسم بچه تون.



۲۰ دی ۹۴ ، ۱۵:۱۹ ۰ نظر

19.

حتى فصلاى داستانى که نوشتُ کامل ندارم.. :(




+ نخونین اینجا رو. عذاب وجدان میگیرم ناراحته!

۱۹ دی ۹۴ ، ۱۵:۵۲

18.

زمستونِ بدون ابر و بدون بارون.
زمستونِ عقیم..

امتحاناى ترم. تهِ فرجه هام. نمره ى پاسى از ١٢. علوم پایه..استرس.. کم خوابى. تا وسطِ اسفند..

دوستام که میرن.. ترم آخرشون. پایان نامه شون. برنامه ریزیشون برا رفتن ازین جا. منى که میمونم.. خیلى ام میمونم.. خیلى ام نمیخوام که بمونم.. من که میخوام پرواز کنم.. میخواستم.. تنهایى.. بى دوستى ، بى رفیقى..
دوستام که نارفیق شدن. که میشنوم حرف میزنن.. که آدما نامرد و تخریب گرَن. و منفور.

دلتنگى. دلتنگى. دلتنگى.. دلتنگى از وقتى که شب میشه تا خودِ صبح.. دل اشکى.. مرور.. آرشیو.. مازوخیستم من. 
که فهمیدم رفتن بلد نیستم.. حداقل اونجورى نه.. چشمام دیگه الکى شدن.. 

ویکى بهم گفت استعداد عجیبى دارم گند بزنم تو نقطه عطف هاى زندگیم. استعداد عجیبى دارم گند بزنم تو نقطه عطفاى زندگیم.. 


۱۹ دی ۹۴ ، ۰۱:۰۶