Pluvia

pluvia در زبان لاتین یعنی باران

۵ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

10. Ten minute selftherapy

عصره.

همه خوابن. من بیدارم. خروار درس و کار و تنبلی هام اجازه ی خواب نمیده! 

پرده ها رو دونه دونه میبندم و خونه تاریک میشه.. فقط لای یکی رو باز میزارم که بتونم ببینم. زیر لب آهنگی که از ظهر توی ذهنم گیر کرده رو زمزمه میکنم و دونه های قهوه رو میریزم تو آسیاب..

تا قهوه آماده بشه حدوداً ١٠ دقیقه وقت دارم. میشینم روی صندلیِ روبروی شومینه و " نامه به کودکی که هرگز زاده نشد" میخونم. پاهام کم کم گرم میشن و ته نشین میشم تو تنهاییِ خوشمزه خودم.. غرق کتابم که بوی قهوه رو میشنوم..

کتابُ  میبندم.

۲۴ آذر ۹۴ ، ۱۶:۴۲ ۰ نظر

9. Wonder

موافقم با نشر پیدایش که کنار جلد کتاب به طرز جذابی نوشته « رمان هایی که باید خواند.»



+ بیشتر از همه ویا رو دوست داشتم.. 


۱۹ آذر ۹۴ ، ۰۲:۲۸ ۰ نظر

8.

آخرای کتاب «پل های مدیسون کانتی» ام. 

گریه م بند نمیاد
۱۶ آذر ۹۴ ، ۰۶:۱۵ ۰ نظر

7.

- عقیده داشت که توی این دنیا هیچوقت نمیرسه که خوش بگذرونی و خوشبخت باشی به طور مطلق

+ اشتباه فکر میک‍‍..

- یادت رفته؟ ما به زمین «تبعید» شدیم. فلسفه تبعید چیه؟

+ ...

۰۹ آذر ۹۴ ، ۰۸:۱۵ ۱ نظر

6.

صبح سردی بود. صبح سرد و بی ابر. صندلی عقب تاکسی کنار در فشرده شده بودم و کتابم روی پام باز بود..

« شهامت از آن آنان است که خودشان را یک روز صبح در آینه نگاه میکنند و روشن و صریح این عبارات را به خودشان میگویند ، فقط به خودشان: "آیا من حق اشتباه کردن دارم؟" فقط همین چند واژه..

شهامت نگاه کردن به زندگی خود از روبرو ، و هیچ هماهنگی و سازگاری در آن ندیدن. شهامت همه چیز را شکستن ، همه چیز را زیر و رو کردن..

شهامت با خود روبرو شدن. دست کم یک بار در زندگی. رو به رو با خود. تنها با خود. همین.

"حق اشتباه" ترکیب بسیار کوچکی از واژه ها.. اما چه کسی این حق را به تو خواهد داد؟

چه کسی جز خودت؟

.. »

بی اختیار دست کشیدم از خوندن و خیره شدم به بیرون پنجره تاکسی.. صدای خانم تو رادیو ساعت ۸ و ۴۴ دقیقه و۴ ثانیه صبح روز پاییزی پنج شنبه رو اعلام کرد و من میرفتم به سمت روزمرگی ای که غرقم کرده بود ، هیچ وقت دوستش نداشتم و شهامت شکستن و فرار کردن ازشو نداشتم..


+ چند ساعت بعد تو یه کتابفروشی کوچیک بلاخره در انتظار گودو رو پیدا کردم. و بعد پیکسلی که انگار منو صدا کرده بود تا اون کتابفروشی تقریبا نامرئی.

« درد آدم ها را تغییر میدهد. » 


۰۵ آذر ۹۴ ، ۰۱:۴۲ ۰ نظر