چرا زندگی باید اینقدر ناعادلانه باشه معبودا؟  

تو خودت از اون بالا ما رو مثل مورچه های سرگردون میبینی؟ مثلا دلت نمیشکنه وقتی یه بچه کوچیک تو جنگ همه بچگیشو از دست میده؟ 

نمیفهمم.. یعنی وقتی ما درک کنیم حکمتشو دیگه ناراحت نمیشیم از این همه بدبختی و گریه و تنهاییِ آدما؟

شایدم باید بریم یقه ی حضرت آدمو بگیریم و طلبکار اون بشیم! 


+ کی فکرشو میکرد برادر کوچیکم اینقدر یهویی مرد شه؟ که من با عصبانیت و ناراحتی بشینم غر بزنم براش؟ 


+ چقدر دوست داشتن آدما سخته.. درد آوره!


+ وابستگی خر است.


+ آستانه تحملم شده اندازه مژه های چشمِ مورچه! 


+ i gotta do s.th.. i need to do s.th!


وقتی چند مااه بیکاری ، چه کاری باید انجام بدی که مفید باشه و زندگیتو جلو ببره و از خونه ام دور نگهت داره؟ که وقتی به عقب نگاه کردی بعدش بتونی بگی " زندگیم سعی کرد خودشو تلف کنه ولی من نزاشتم! :) "   سیریسلی!


+ در دفاع از این هالک بنفش خانمان سوز بگم که فقط یه کمی تنهایی و آرامش میخواد.. دور از همه تون! همه چیز. فقط خودش ، قهوه ش ، دفترا و طراحیاش ، خودکاراش و کتاباش. خیلی خواسته سنگینیه؟ آیا؟  البته میدونم تو دنیایی که چیز کارداشیان ها سلبریتی محسوب میشن و ترامپ ممکنه رئیس جمهور کشوری بشه ، هیچ چیز نمیتونه سر جای خودش باشه!